خاطرات تلخ خونواده س نفرمون😔
ماماني خيلي اذيت شدي .... دو هفته فقط خون ميگرفتن و هيچي نميفهميدن و من ديونه ميشدم.. حال هممون بد بود وقتي ازت ازمايش ميگرفتن هر سه ساعت ولي نميتونستن كاريت كنن.... خيلي سريع بيمارستان رو تو يوتوبوري رزرو كردن و رفتيم ... اونجا رفتيم س روز مونديم ... يادم نميره بابات وقتيً تو هواپيما ما نبود و جدا رفت يوتوبوري چقد گريه كرد وقتي لباسا تورو تو ي پلاستيك انداخت گفت دخترم برگشتني سردش ميشه و اشكاش ميومد پايين و منو دلداري ميداد تحملش تموم شد بود بعد يكي دو هفته اشكاشو ديگه نتونست پنهون. كنه نتونست بگه همه چي درست ميشه .... ديگه نتونست حرف بزنه.... خاله هات چقد گريه كردن ... حال مامان بزرگ چقد بد شد...چقد نذر و نياز واس خوب ش...
نویسنده :
❤️Maman juni
8:48